جدول جو
جدول جو

معنی روزی ستدن - جستجوی لغت در جدول جو

روزی ستدن
(تَ / تُو کَ دَ)
ارتزاق. (تاج المصادر بیهقی). روزی گرفتن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ وَسْ سُ کَ دَ)
قسمت کردن. نصیب دادن: ایزد تعالی توفیق خیرات دهاد و سعادت این جهان و آن جهان روزی کناد. (تاریخ بیهقی). این ضیاع ازهمه ضیاع بخارا بقیمت تر است و خوشتر و خوش هواتر خدای تعالی روزی کرد تا جمله بخرید. (تاریخ بخارا). روزی مکن که دل بیگناهی از من بیازارد. (مجالس سعدی).
آنرا که طوق مقبلی اندر ازل خدای
روزی نکرد چون نکشد غل مدبری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
رزق. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) :
آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد
هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم.
سعدی.
جمله را رزاق روزی میدهد
قسمت هریک به پیشش می نهد.
سعدی.
، جیره دادن. وظیفه دادن. مواجب دادن: سپاه را بنگریست (انوشیروان) و ایشان را روزی ها داد و صلت بخشید. (تاریخ بلعمی).
در گنج بگشاد و روزی بداد
بزد نای رویین بنه برنهاد.
دقیقی.
سر گنجهای پدر برگشاد
سپه را همه خواند و روزی بداد.
فردوسی.
سپاه انجمن کرد روزی بداد
سرش پرزکین و دلش پرزباد.
فردوسی.
در گنج بگشاد و روزی بداد
سپاهی شد آباد و باکام و شاد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ گَ تَ)
استرزاق. (تاج المصادر بیهقی). کار کردن برای تأمین وجه معاش
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نصیب شدن. قسمت شدن: زکوه مال بده تا سلامتی دنیا و عقبی را بیابی و تو را بهشت روزی شود. (قصص الانبیاء).
وصل تو روزی نشد و روز شد
سود نه و مایه زیان خوشتر است.
انوری.
شد حظ عمر حاصل گر زانکه با تو ما را
هرگز بعمر روزی، روزی شود وصالی.
حافظ
لغت نامه دهخدا